شیشه پستونک نخواستیم
از اولی که به دنیا اومدی من اصلا خوشم نمیومد بهت شیشه و پستونک بدم واسه همینم یه بار که دیدم پستونک رو شوت کردی بیرون دیگه تلاشی واسه اینکار نکردم اما بعضی از این بزرگترا هی گفتن چرا پستونک نمیدی چرا شیشه نمیدی بعدا اینا به دردت میخوره و................... بعد از شب یلدا که سر جریاناتی به شیشه و پستونک علاقه نشون می دادی کم کم دیگه پستونک خوردنو از حد گذروندی طوری که دیگه کم کم دلت نمیخواست از سینه خودم شیر بخوری و با لذت تمام پستونکو میخوردی اوایل راستش راضی بودم چون هم تو ساکت بودی و گاهی همین جوری خوابت میبرد هم دو سه ساعتی یه بار شیر میخوردی و کاری به کار من نداشتی تا اینکه متوجه شدم کم کم موقع شیر خوردن بدجور بد قلقی می...
نویسنده :
مامان افسانه
18:45