خبر خبر
دختر نازم سلام
ده روز خونه نبودیم و بابایی پیشمون نبود و کلی من گریه کردم و یه دنیا از دوری بابایی و جاموندن از کاروان عشق غصه داشتم و.... ولی بلاخره تموم شد و بابایی از کربلا برگشت و فراق تموم شد و برگشتیم خونه و...
اما... تو این چند روز اتفاقاتی افتاد که میخوام اینجا یادگار بمونه
شب یلدا...
ما دوتا شب یلدا داشتیم. تعجب نکن یه شب قبل از شب یلدا ما همگی خونه مادر بزرگ من که الهی خدا سلامت نگهش داره جمع بودیم خیلی جمع شلوغ و بشاشی بود ولی چه فایده که بابایی نبود و من...
بی خیال
واما شب دوم که شب یلدا بود خونه مامان جون اشرف بودیم و اونجا هم جای خالی بابایی تو گلوم بغض انداخته بود و وقتی بابایی از کربلا زنگ زد و کلی پای تلفن گریه کردم یه کم شارژ شدم. اون شب تولد سمیرا هم بود و بابای سمیرا هم رفته بود کربلا و اونام اونجا بودن
اینم دوتا عکس از اون شب
دست مامان جون اشرف درد نکنه که همه اینا رو درست کرده
و خبر بعدی اینکه شما همون شب به پستونک علاقه نشون دادی و از همون شب هم در حد لالیگا پستونک میخوری
اینم مدرکش
راستی واسه کنترل چهار ماهگی که رفتیم رشدت یه کم، کم شده بود و گفتن باید بیشتر بهت شیر بدم و پونزده روز دیگه دوباره ببرمت که خدارو شکر بعد از پونزده روز هفت کیلو شده بودی و رشدت نرمال شده بود.
و قسمت اصلی داستان سوغاتی های بابایی بود که تقریبا همش واسه شما بود
البته هنوز فرصت نشده از همش عکس بگیرم ولی دوتاشو تنت کردم خیلی جیگر شدی
آفرین به این بابای خوش سلیقه
ممنون بابایی