بابایی تولدت مبارک
دخترم
امشب تولد باباییه
هر سال تولد بابایی میفتاد وسط امتحانای من و من مجبور بودم جشن کوچولوی دو نفره مونو یکی دو شب قبل از تولدش بگیرم
تو وسط امتحانا تا یه وقت خالی گیر میاوردم میرفتم بازار و بساط فشفشه و شرشره و کیک و کادو به راه بود
یادمه پارسال که ترم آخر دانشگاهو میگذروندم خوشحال بودم که از سال دیگه امتحانی در کار نیست و میتونم جشن تولد بابایی رو با خیال راحت بگیرم ولی........................ زهی خیال باطل
نمیدونستم اومدن شما از امتحانای دانشگاه بیشتر گرفتارم میکنه
هی امروز ، فردا شد تا رسید به امروز و من با تب و سرماخوردگی ای که داشتم شما رو پتو پیچ کردم و به بغل زدم و هوای سرد راهی بازار شدم
از خیلی وقته واسه تولد بابایی تصمیم دارم یه حوله تن پوش آبی فیروزه ای بخرم به رنگ تن پوش شما
به خیال اینکه میرم از مغازه مورد نظر میخرمش و میام خونه.چون از بس حالم بد بود حال راه رفن زیاد رو نداشتم ولی...
اون رنگو تموم کرده بودن خیلی پیاده راه رفتم در حالی که تو هم بغلم بودی ولی انگار حوله آبی فیروزه ای اصلا وجود نداشته
با یه تن خسته و حال گرفته اومدم خونه و در حالی که از هنوز سرمای بیرون تو تنم بود به شانس بدم لعنت میفرستادم
عصر که تو رو با کلی غرغری که کردی خوابوندم یه کیک واسه بابایی درست کردم.
برای محسن عزیزم
سلام پرنده خوشبختی من
سلام و به امید یک جهان پر از عشق ، پر از محبت و پر از نور برای تو
هستی من و تمام وجود من تو هستی
تویی که به گوشه چشمی عشقی گرم و زیبا آفریدی
تویی که پاکی چون دریا
زلالی چون آب
روانی چون رود
تو پادشاه سرزمین عشقی
اصلا تو خود عشقی
اگر سجده بعد از خدا به کسی جایز باشد آن کس شک نکن که تو هستی
برای من بمان، همانگونه عاشقانه
تمام عمر من به فدای تو
مهربانم
بودنت گرمی بخش عشقمان است
تو عزیز ترین و بهترین دوست و همدم من هستی همسرم
به داشتن چون تویی افتخار میکنم و به خود می بالم
عزیز ترینم
تولدت مبارک