فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

فاطمه نازدار من

مهر نوکری

دختر قشنگم تو هیئت ما رسمه هرسال ظهر عاشورا با تربت امام حسینو و گلابی که متبرک به ضریح آقا شده گل تبرک درست میکنند و به دست یکی از پیر غلامای هیئت به سر عزادارا میزنند و این یعنی که ما در ظهر عاشورا خاک بر سر حسین و یارانشیم حالا بزرگ که بشی با این مراسم باشکوه بیشتر آشنا می شی خلاصه ظهر عاشورا لباسایی که امام رضا بهت هدیه کرده بود رو تنت کردم و دادمت به بابایی تا شما هم تو این مراسم باشی و اون روز مهر نوکری امام حسینو به پیشونیت زدند انشالله     این یکی هم عکس فردای عاشوراست که با هم رفتیم هیئت و زنجیر زدن بابایی رو تماشا کردیم ...
3 آذر 1392

السلام علیک یا ابا عبدالله

دختر گلم فاطمه امشب شب اول محرمه و تو پارسال همین موقع ها بود که مهمون دلم شدی به دلم افتاده بود که یه مهمون کوچولو باهامه ولی مطمئن نبودم الان که فکر میکنم که اولین لحظات خلقتت تو این ایام خوب بوده و با اشک واسه سالار عشق رشد کردی میبینم خدا چقدر دوستت داشته پارسال یکی دو روز به محرم من و بابایی و البته شما ، زائر امام رضا شدیم و به طرز ناباورانه ای برای اولین بار مهمون مهمان سرای حضرت شدیم و به نظر من این غذای خوشمزه و با برکت به خاطر تو نصیب ما هم شد انشالله که به یمن وجود تو دختر خوبم خدا عاقبت ما رو هم به خیر کنه و امام حسین که هم من و هم بابایی عاشقش هستیم  همه مونو دوباره به کربلاش دعوت کنه تو این شبای قش...
24 آبان 1392

نذر آقا امام زمان

یه سلام پر انرژی بعد از چند روز غیبت به دختر گلم فاطمه عزیزم امروز که دفتر خاطراتتو باز میکنم با کلی حرف اومدم که می خوام برات بگم روز پنج شنبه آقا امام رضا برای بار دوم بعد از تولدت ما رو طلبید چقدر با سعادتی دخترم جمعه تو صحن جامع رضوی حرم آقا همایش شیر خوارگان حسینی بود و بابایی می خواست هر جور شده دختر نازدارش تو این همایش باشه ساعت 1/30 ظهر مراسم حرم شروع میشد، ما هم زودی خودمونو به حرم رسوندیم و من یک دست لباس سفید تنت کرده بودم با یه پارچه سفید رو سرت و یه سربند یافاطمه وارد صحن جامع که شدیم چون آفتاب داغی بود تو خیلی بی تابی می کردی و بابایی مجبور بود ایستاده رو دستش لالاییت کنه تا آروم بشی چه مراسم با شک...
20 آبان 1392

هدایا

سلام گوگولی مامان غیر از هدیه های نقدی که عزیزان بعد از تولدت برات آوردن و حسابی ما رو شرمنده کردن یه سری هدیه دیگه هم برات اومد که جای دیدن داره برات عکساشو می زارم تا وقتی بزرگ شدی خودت از همه شون تشکر کنی. این النگو هدیه مامان جون و باباجونه این گوشواره ها به اضافه بقیه وسایلت(سیسمونیت) هدیه مامان جون طیبه ست   این پلاک هدیه دایی جونا و خاله جونه زنجیرشم هدیه خودم به شماست،مواظبش باشی که یادگاری باباجونه   بقیه هدیه هاتو تو ادامه مطلب گذاشتم این لباسا هدیه دایی محمد بابایی به شماست   اینام هدیه دایی رضای مامان جونه   این بلوزم کادوی خاله نرگس(دوست...
15 آبان 1392

کارای جدید

فاطمه من  الان که دارم می نویسم اینقدر ذوق زده شدم که داره دستام می لرزه همین الانه الان در کمال حیرت دیدم که کم کم داری خودتو برعکس می کنی(دم رو کردی) از ذوق اشک تو چشام جمع شد و  محکم بغلت کردم و هی بوست کردم آخه تو چند تا زرنگی دخترم از این به بعد باید بیشتر حواسم بهت جمع باشه و مواظبت باشم دختر ناقلای من کاش موبایلم درست بود و میتونستم از این صحنه عکس بگیرم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشحالم خدایا شکرت به خاطر همه چی مخصوصا این فرشته کوچولو مژده، مژده، مژده بلاخره عکسات رسید دخترم همون روز ظهرش که بابایی از سر کار اومد دوباره خودتو برعکس کردی و با موبا...
15 آبان 1392

دختر خوش صدا

سلام گل مامان این روزا بدجوری دل مامان و بابا رو اسیر خودت کردی واسمون آواز می خونی و ما غرق لذت می شیم بابایی دیشب از آواز خوندنت فیلم گرفت یادت باشه بزرگ شدی ببینی دیشب من سرما خورده بودم و حالم بد بود می خواستم بهت شیر بدم تا بابایی بخوابونتت ولی تو بازیت گرفته بود نه شیر می خوردی نه ول می کردی و تو همون وضعیت آوازم می خوندی و من با بی حالی بهت می خندیدم همیشه شیرین بمون و من و بابایی رو با کارات غرق لذت کن راستی: دیشب رفتیم حسینیه و شما اونجا دختر خوبی بودی و گذاشتی مامان عزا داری کنه البته آخراش خسته شده بودی که به لطف وجود عمه جون آروم شدی  فدای دختر گلم بشم ...
15 آبان 1392

لطفا نشه فراموش عیدی بنده

گلدونه مامان: عیدت مبارک عید غدیره و نازدار مامان عیدی می خواد اونم چه عیدی ای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اولش بابایی دلش نمیومد گوشای نازدارشو سوراخ کنیم برای همینم هی عقب افتاد تا از دو ماهگیتم گذشت ولی بلاخره شب عید غدیر مرادش به سر رسید تا با بابایی و مامان جون رفتیم دکتر ووووووووووووووووووووووووو................. درست مثل موقع واکسنت همون جا از خواب پریدی و جیغ زدی ولی مثل همیشه تو بغل مامانی آروم گرفتی و تا دو ساعتم خواب بودی بس که خانمی دیگه................ دکتر گفته تا یک ماه همون گوشواره های طبی تو گوشت باشه بعد گوشواره تو گوشت کنم بی صبرانه منتظرم تا این یک ماه که یک هفته شم گذ...
14 آبان 1392