فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

فاطمه نازدار من

سوژه

امروز دو تا سوژه به روایت تصویر شکار کردیم از نازدار اولیش تلوزیون نگاه کردنشه   و اما دومی... کاری که اکثر دخترا بلدند و اونم عروسک بازیه که نازدار خانم ما چون یه کم سنش کمه واسه این کار یه کم مدلش فرق میکنه         ودر پایان نگاهی به دوربین خبر ساز و نتیجه این بازی قطع شدن عضوی از بدن عروسک(دستش) بود.... ...
23 دی 1392

ما اومدیم....

سلام به دوستای مهربون و با معرفتمون  بعد از دو هفته اومدیم با یه عالمه خبرای تازه و عکسای قشنگ اول بزارید از دوستای عزیزمون که تو این مدت نگرانمون شده بودن یه تشکر و یه عذر خواهی بکنم این مدت بابای فاطمه رفته بود کربلا و ما خونه مامان جون فاطمه بودیم و دسترسی به اینترنت نداشتم که آپ کنم و خودمم از این وضعیت کلافه شده بودم   و لحظه شماری میکردم که بیام خونه و.... ولی وقتی اومدم دیدم نت ندارم و تا شارژ مجدد یه کم طول کشید. الان اینترنت وصل شد و من اولین کاری که کردم اومدم اینجا خیلی دوستتون دارم دوستای گلم ...
23 دی 1392

امان از این نی نی وبلاگ

از دیشب هر چی میخوام وبلاگ نازدارو باز کنم نمی شه که نمیشه بعد خواستم اینترنتو گول بزنم  گفتم بزار از نی نی وبلاگ وارد بشم دیدم بازم نمیشه از صبحم هرچی تلاش میکردم نشد حتی خواستم از وبلاگ دوستان وارد بشم اونم نشد حالا منم پررو ، از رو نمیرفتم که.... هی امتحان میکردم از کامپیوتر و از موبایل................. تا بلاخره الان دیدم باز شد و از ذوقم گفتم بزار این پست رو بزارم حالا یکی ندونه چه کار مهمی داشتم که این همه هی نگاه میکردم هاااااااااا   گفتم حالا که این همه راه اومدم یه عکسم بزارم دیگه ...
23 دی 1392

روروئک سواری

گل مامانی سلام بازم اومدم تا یه اولین دیگه از کاراتو ثبت کنم دیروز داشتم وبلاگ حلما جونو نگاه میکردم دیدم مامانیش گذاشتش تو روروئک اینقدر ذوق کردم و گفتم شاید تو هم بتونی آخه حلما جون همسن شماست روروئکو آوردم تو هال اول فک کردم پاهات نمیرسه ولی چند ثانیه بعد ذکر ماشالله ناخودآگاه رو زبونم جاری شد چون شما بدون تمرین و یادگیری قبلی نوک انگشتاتو به زمین میرسوندی و راه میرفتی فدات بشم که اینقدر زرنگی مامانی  اینجام داری روروئکو میخوری   کجا داری میری...؟ ...
23 دی 1392

تعطیلات

فاطمه جونم این روزا به مناسبت شهادت و رحلت حضرت رسول چند روزی تعطیله و خاله جون و دایی جون از مشهد اومدن و الحمدلله جمعمون جمع ه و با بچه های عمه جون و دایی جونا ازت عکس گرفتم این شما و محمد حسین و محمد صالح(پسر دایی هات) اینم شما و ساجده(دختر داییت) و محمد حسین اینم شما و محمد امین و محسن(پسر خاله هات) محمد مهدی (پسر داییت) هم که این چند روز بیشتر خونه باباجونش بود و ازش عکس نداشتیم امروزم که شهادت امام رضا بود همه ی همه خونه ما بودن ولی عمو مهدی و محمد مهدی نبودن جاشون خالی بود ...
23 دی 1392

خونه دایی جون

نازدونه من؛ وقتی بابا نبود دایی جون و زن دایی جون خیلی به ما محبت داشتن و سعی میکردن که ما احساس تنهایی نکنیم گاهی ما رو می بردن گردش و یه روزم مارو دعوت کردن خونشون ممنون ممنون این عکسا رو هم اونجا گرفتم ازت اینم شما و محمد صالح که بعد از این عکس نزدیک بود.... ...
23 دی 1392

شیشه پستونک نخواستیم

از اولی که به دنیا اومدی من اصلا خوشم نمیومد بهت شیشه و پستونک بدم واسه همینم یه بار که دیدم پستونک رو شوت کردی بیرون دیگه تلاشی واسه اینکار نکردم اما بعضی از این بزرگترا هی گفتن چرا پستونک نمیدی چرا شیشه نمیدی بعدا اینا به دردت میخوره و................... بعد از شب یلدا که سر جریاناتی به شیشه و پستونک علاقه نشون می دادی کم کم دیگه پستونک خوردنو از حد گذروندی طوری که دیگه کم کم دلت نمیخواست از سینه خودم شیر بخوری و با لذت تمام پستونکو میخوردی اوایل راستش راضی بودم چون هم تو ساکت بودی و گاهی همین جوری خوابت میبرد هم دو سه ساعتی یه بار شیر میخوردی و کاری به کار من نداشتی تا اینکه متوجه شدم کم کم موقع شیر خوردن بدجور بد قلقی می...
23 دی 1392

ممنون مامان جون

فاطمه جونی این چند روز ما خونه مامان جون طیبه بودیم و کلی بهش زحمت دادیم  واقعا به ما لطف کرد و هم دلتنگیا و بد خلقیای منو و هم شب بیداریای شما که با عوض شدن جات شبا دیر میخوابیدی رو با روی خوش تحمل کرد میخوام همین جا بگم یه دنیا ممنون مامان گلم تو این مدت مامان جون و بابا جون و عمه جون مهربونم بی زحمت نذاشتیم و از اونام صمیمانه تشکر میکنم و دست تک تک شونو میبوسم عاشختونم دربست   اینم هویجوری   ...
23 دی 1392