نذر آقا امام زمان
یه سلام پر انرژی بعد از چند روز غیبت به دختر گلم فاطمه
عزیزم امروز که دفتر خاطراتتو باز میکنم با کلی حرف اومدم که می خوام برات بگم
روز پنج شنبه آقا امام رضا برای بار دوم بعد از تولدت ما رو طلبید
چقدر با سعادتی دخترم
جمعه تو صحن جامع رضوی حرم آقا همایش شیر خوارگان حسینی بود و بابایی می خواست هر جور شده دختر نازدارش تو این همایش باشه
ساعت 1/30 ظهر مراسم حرم شروع میشد، ما هم زودی خودمونو به حرم رسوندیم و من یک دست لباس سفید تنت کرده بودم با یه پارچه سفید رو سرت و یه سربند یافاطمه
وارد صحن جامع که شدیم چون آفتاب داغی بود تو خیلی بی تابی می کردی و بابایی مجبور بود ایستاده رو دستش لالاییت کنه تا آروم بشی
چه مراسم با شکوهو چه روضه با حالی ، کلی کوشولوی هم سن وسال تو اون جا بودن
گریه ات تموم نمی شد ساعتای سه بود که من می خواستم به بابایی بگم بریم، آخه تو اذیت می شدی . یه دفعه یه خادم مهربون یه دست لباس سبز با یه سربند یا صاحب الزمان روی تو که تو بغل بابایی بودی گذاشت و تندی رد شد و رفت و تو دختر من، در روز تولد سه ماهگیت از امام رضا هدیه تو گرفتی و بعدش خوابیدی
من اینقدر ذوق کرده بودم که نگو، آخه این هدیه خیلی با ارزش بود و بین اون همه بچه ای که دور و بر ما بودن فقط قسمت تو شد. انشاالله بزرگ که شدی قدر این هدیه ارزشمند رو بدونی.
من و بابایی روز جمعه میوه دلمونو،تویی که همه زندگی مایی رو نذر آقا امام زمان کردیم و از خدا خواستیم هم ما و هم تو رو جزء یاران واقعی آقا قرار بده
روز شنبه ظهر هم دوباره به حرم مشررف شدیم
موقع نماز ظهر بود
خودت فهمیدی که باید بخوابی ، قبل از نماز خوابیدی و درست وقتی نماز تموم شد از خواب بیدار شدی. قوربونت برم که از الان اینقدر درکت بالاست
و امروز صبح زود هم برای آخرین بار توی این سفر پر بار به حرم رفتیم و شما با بابایی به ضریح متبرک شدی اما از اول تا آخر خواب بودی
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی...
این بار دیگه تلافی عکس نگرفتن دفعه قبلو در آوردیم و تو جاهای مختلف حرم ازت عکس گرفتیم که چند تاشو برات میزارم
بقیه عکسات توی ادامه مطلبه
اینجا وقتیه که هدیه تو از امام رضا گرفتی و تخت خوابیدی