شب عید مبعث و هنرنمایی
دختر قشنگم دیشب شب عید مبعث بود و ما خونه باباجون بودیم و همگان شگفت زده از کارهای توووووووو حقا که دختر خلف خودمی چرا که مثل من نه ماهگی هم به حرف اومدی و هم راه افتادی بله دختر نازم دیشب چندین بار یه مسافت یه متری رو با قدمات تلو تلو میرفتی و ما اینجوری تازه سه بارم وسط خونه خودت بلند شدی و ایستادی و یه بارشم دوسه قدم به جلو رفتی و ما همگی ذوق مرگ شده بودیم از کارات. بابایی هم دیشب رفته بود باشگاه و یه ذوق اساسی رو از دست داد باباجون و مامان جون مهربون از ذوقشون بهت عیدی دادن البته باباجون به عمه جون هم عیدی داد که... بزرگ شدی حتما یادت باشه این مساله رو به روش بیاری بابایی مهربون هم یه دست لبا...
نویسنده :
مامان افسانه
17:04