حموم با حوله مکه
فاطمه جونم سلام
امروز مامان جون مهربون از صبح خونه ما بود و کلی کار انجام دادیم
بلاخره شله زردی رو که از چند وقته تو فکرشم بپزم به کمک مامان جون بار گذاشتم و از همه مهم تر شما رو بردیم حموووووووووووووووووووووووووووووووووم اونم با حوله مکه
عرضم به حضور دختر گلم: چند وقت پیش دایی محمد من رفت حج واجب و وقتی اومد رفت سر بحث شیرین سوغاتی
البته چون تنها رفته بود کسی ازش توقع سوغاتی نداشت ولی حسابی همه رو شرمنده کرد
برای من یه شلوار لی ، برای بابایی یه تی شرت و برای فاطمه ی جون جونی یه حووووووله نوزاد آبی آورد
راستش تو بین سوغاتیا از همه بیشتر با همون حوله حال کردم آخه فکرشم نمی کردم با این همه فامیل شلوغ پلوغی که ما داریم دایی حواسش به توئه فسقلی هم باشه
اینم بهت بگم تو بین همه کوشولوهای فامیل که ماشاالله کم هم نیستن برای تو و محمدصالح سوغاتی آورده بود
و اما امروز با مامان جون بردیمت حموم و برای اولین بار با حوله مکه خشکت کردیم و هر دو تامون از خدا خواستیم تو هم زائر خونه خدا بشی ایشالله
راستی یه چیزی: من به خاطر شما اربعین نمی تونم با بابایی برم کربلا
امروز اینقدر حسرت خوردم که نگو
این عکسام دستاورد های امروزه
بگو ماشاالله