فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

فاطمه نازدار من

خواب و بیدار

1392/9/4 13:06
نویسنده : مامان افسانه
287 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فاطمه جونی

دیشب شب جالبی داشتی ولی من بیچاره رو تا دیر وقت بیدار نگه داشتی

اول بذار از سر شب واست بگم:

تو راه که می خواستیم بریم خونه باباجون تو ماشین خوابیدی و همین که پامون به خونه باباجون رسید چشماتو باز کردی و طبق معمول همیشه مامان جون مهربون تو رو بغل کرد(یه چیزی بگم بین خودمون باشه ، از وقتی اومدی دیگه همه ما رو هم به خاطر تو می خواننیشخندنیشخند.اصلا از راه که می رسیم خونه بابا جون بعضی وقتا یادشون می ره با من و بابایی سلام کنند و اول میان سراغ تو...نیشخند)

خلاصه رفتی بغل مامان جونو مامان جونم شروع کرد به حرف زدن با تو ، تو هم قهقهه می زدی واسش.قهقههقهقههقهقهه

شیرینم، از خنده های قشنگت همه مون خنده مون گرفت طوری که عمه فائزه آخرش دل درد گرفت از خنده... همیشه بخندپریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

این از سر شب.

حالا آخر شب... تا وقتی خوابیدی ساعتای یک بود. وقتی خوابیدی تصمیم گرفتم برم یه لیوان شیر عوض شام بخورم. تا پام به لبه تخت رسید بیدار شیدی و شروع به نق نق کردی باز اومدم پیشت. خوابیدی ، دوباره پام به به تخت رسید بیدار شدی و......................

آخرش دیگه من بی خیال شدم و اومدم پیشت خوابیدمنیشخند

اینم یه نما از خمیازه هات

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان فاطمه
4 آذر 92 16:14
سلام مامان مهربون.فاطمه گلی خوبه؟الهی قربون خمیازه هاش برم.جیگرتو برم من خاله ممنون خاله لطف کردی
خاله زهرا
4 آذر 92 21:03
خاله قربونش بشهچقد ماهه عزیزم هرشب اینکار و بکن مامانی و حسابی اذیت کن خیلی بوووووووووووووووووقی حیف که مکان عمومیه وگرنه جوابتو میدادم من عمرا دخترمو دست توئه بد جنس بسپرم که بخوای چیزی نشونش بدی
مامان لي لي
4 آذر 92 21:34
نزدیک تر بیا...آن دورها که ایستاده ای چه بخواهی چه نخواهی،دلتنگ میشوم!
خاله زهرا
5 آذر 92 9:11
مامانی فاطمه بخوای نخوای بهش نشون میدم فکرشو بکن فاطمه جونم حرفای قشنگ بزنه
آدرینا
5 آذر 92 10:03
عســــــــــــــــــــــــــــــــــــیسم
عمه ي طاها كوچولو
5 آذر 92 14:20
سلام مامان فاطمه اين پستت خيييلي بامزه بود كلي خنديدمالهي خدا اين دختر نازدارو برات حفظ كنه يه چيزي ميگم بين خودمون بمونه الان كه فكر ميكنم ميبينم ما هم از وقتي طاها به دنيا اومده ديگه مامان و باباشو تحويل نميگيريمولي خداييش اونا هم زياد به روي ما نميارن چيكار كنيم خو از بس كه اين ني ني ها نازن خو اين بوس كوچولو رو از طرف من بزار رو لپ دختر نازت اين گلا هم براي شما مامان مهربون و با حوصله
مادر منتظر
5 آذر 92 16:49
سلام مامانی گل و مهربون فاطمه کوچولو چطوری خوش خنده خانوم ؟ میبینم که با ختده هات دل همه رو بردی عزیز دلم به خصوص عمه جونت رو . شاد و سلامت باشی عزیز دلم همیشه . د وست گلم خدا دخملی گل و نازنینت رو برات حفظ کنه. اینکه همه بچت رو دوست داشته باشن و تورو یادشون بره وقتی اونو توی بغلت میبینن هم شیرینی خاص خودش رو داره . آخی , خمیازش رو ببین
مادر منتظر
5 آذر 92 21:38
سلام مامانی گل و خوب فاطمه جون عزیزم میتونم این عکس فاطمه جون رو که با سربند توی کالسکشه بزارم توی یکی از پستای وبلاگم که در رابطه با عکس بچه ها توی محرم امساله؟ بهم خبر بده دوست گلم.
مامان آریو برزن و آرتین
6 آذر 92 11:44
عزیزم ببین با مامانت چکارر کردی مامان کوچولوت گل سر سبده عزیزم بایدم سلام کردن یادشون بره مامان خانم فاطمه جان ادامه بده خودم طرف توام نذاری بخوابه خانم ناز
Lili
7 آذر 92 15:00
سلام عزيز دلم مرسي كه انقدر مهربون و با محبتي به جون اوا نميدونم چه جوري جبران محبت هاي بي مثالت رو بكنم... واقعاً بم لطف داشتي و بي نهايت با كامنت هات شرمندم كردي. بيش از حد خوشحالم كه دوستي دارم كه كه مهمتر از شادي در غم كنارمه. به خاطر فشار عصبي و درست نبودن تغذيه پريروز نفهميديم يه دفعه چي شد... دروغ چرا يك ان فكر كردم سكته كردم و فلج شدم.... ببخش تورو خدا ناراحتتون كردم اما واقعاً دوست داشتم براي اوا به يادگار بمونه ميخوام تلخي و شيريني زندگي من و از زماني كه توشِ كامل با خبر باشه نميدونم درسته يا اشتباه اما من اينجوري دوست داشتم.. خيلي دوستت دارم ميبوسمت واقعاً باز هم ممنونتم به خاطر كامنت هاي پر از مهر و محبتت عزيز دلم
Lili
7 آذر 92 15:02
چقدر بابت كامنت آت ناراحت شدم برات عزيزم... ببوس ناز دخترو. انشالله همه چي درست ميشه زندگي ١٠٠سالِ اولش سخته فقط ...... اي فاطمه ي شيطون بلا دلت ميخواسته ماماني پيشت بخوابه اين همه فيلم بازي كردي؟؟؟💜💜💜
مادر جون آبتین وآروین
7 آذر 92 19:32
سلام مامان قاطمه جون ممنون که به ما سر زدی وخدا ایشالا نگه داره برات این گل دخترو خوشحال میشم من لینکتون کردم
خاله زهرا
8 آذر 92 23:09
سلام . این نوه ها شدن دشمن ما عمه ها. چشمت روز بد نبینه مامانی امشب خونه ما بخاطر بچه های محمد غوغا به پا شد ماشالا شیوا رو که دیدی رو مخه، اعصاب من و سمانه رو داغون کرد مامان و انداخت به جون ما و رفت دوست داشتیم خفش کنیم دوتایی . تو تربیت فاطمه جونم خیلی دقت کن خاله قربونش بشه
مامان لي لي
9 آذر 92 4:36
عاشق پسر خاله ي، کلاه قرمزیم! دیدی رفته بود يك کیک مسموم رو تنهایی خورده بود تا بقیه مریض نشن! 
بهش گفتن: خب چرا ننداختی دور؟گفت خب مورچه ها میخوردن! مريض ميشدن!!به مورچه که نمیشه سرم وصل کرد.اين يعنی آخر معرفت به یاد همه ي رفقای با معرفت كه هيچ وقت از يادمون نميرن و تو با معرفت ترين خواهر مني😘😘😘😘😘
مامان آیدا
9 آذر 92 15:36
فاطمه خانوم با آیدای من که 3 روز ازشمابزرگتره افتخارمیدی دوست شی