عمو جون پررررید
دختر قشنگ و بلای من سلااااااااااام
دو شب پیش یه مراسم به یاد موندنی یعنی عقد کنون عمو مهدی بود
و چقدرررررررر من خوشحال بودم از این اتفاق فرخنده که مدام اشک شوق توی چشمام جمع میشد
تو تک تک لحظه های این اتفاق براشون آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری کردم
و اما...
اون شب من حتی یه دونه عکسم نتونستم از شما بگیرم
عکسسسسسسسسسس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من حتی پنج دقیقه هم از دست شما یه جای ثابت نبودم و مثل آهو دنبالت میدویدم و از این ور و اونور جمعت میکردم و آخر شب دیگه کمر برام نمونده بود
از یه پسر هفت هشت ساله بیشتر آتیش سوزوندی
تا اندازه چند ثانیه ازت غافل میشدم یا از بالای پله ها باید جمعت میکردم که خدا چند بار بهمون رحم کرد چون پله ها نرده نداشت
و یا باید وسیله ای رو از دستت نجات میدادم
ولی برای خالی نبودن عریضه این عکسو میذارم که جدیدا هر کفشی چه مردونه چه زنونه چه پاشنه بلند و چه معولی پا میکنی باهاش راه میری و کلی ذووووووق میکنی