عید غدیر و عیدی
فاطمه جون الان با یاد آوری سال پیش عمیقا درک کردم که زمان چقدر سریع میگذره
پارسال مثل امشب با مامان جون و بابایی رفتیم گوشاتو سوراخ کردیم
یادش بخیر
و اما امسال هم بابایی هر دومونو خجالت داد و بهمون عیدی داد و همین امشب رفتیم برات هدیه زمستونی خریدیم
دست گل بابایی مهربون درد نکنه
و اما اولین طیف خریدای زمستونیت هم چند روز قبل صورت گرفت و مابقی به بعد و سر فرصت ایشالله
و بازم دست بابایی درد نکنه
من میخوام از همین تریبون این عید بزرگ رو به دختر گلم
همسرعزیزم
و خانواده هامون
تبریک بگم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی