فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

فاطمه نازدار من

عمو جون پررررید

1393/8/1 11:37
نویسنده : مامان افسانه
388 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگ و بلای من سلااااااااااام

دو شب پیش یه مراسم به یاد موندنی یعنی عقد کنون عمو مهدی بود

و چقدرررررررر من خوشحال بودم از این اتفاق فرخنده که مدام اشک شوق توی چشمام جمع میشد

تو تک تک لحظه های این اتفاق براشون آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری کردم

و اما...

اون شب من حتی یه دونه عکسم نتونستم از شما بگیرم

عکسسسسسسسسسس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من حتی پنج دقیقه هم از دست شما یه جای ثابت نبودم و مثل آهو دنبالت میدویدم و از این ور و اونور جمعت میکردم و آخر شب دیگه کمر برام نمونده بود

از یه پسر هفت هشت ساله بیشتر آتیش سوزوندی

تا اندازه چند ثانیه ازت غافل میشدم یا از بالای پله ها باید جمعت میکردم که خدا چند بار بهمون رحم کرد چون پله ها نرده نداشت

و یا باید وسیله ای رو از دستت نجات میدادمعصبانیکچل

ولی برای خالی نبودن عریضه این عکسو میذارم که جدیدا هر کفشی چه مردونه چه زنونه چه پاشنه بلند و چه معولی پا میکنی باهاش راه میری و کلی ذووووووق میکنی

پسندها (3)

نظرات (7)

مانی مامانو
4 آبان 93 18:24
چه حیف که عکس ننداختین بقیه هم ننداختن؟؟؟؟؟
•♥مامان متین♥•
4 آبان 93 20:20
سلام خانومی خوبین؟ خیلی مبارک باشه...ولی عنوانش یکم دلهره اوره..فک کردم خدای نکرده...ایشالا خوشبخت باشن..جاری شدین دیگه نه؟خخخخخ ای جون ماشالا ب این دختر شیطون بلا شادباشین همیشه
مامان باران
7 آبان 93 0:23
سلام.عروسی عمو جان فاطمه مبارکه.خداحفظ کنه فاطمه خانم را وشیطنت هاش مستدام!
مامانی دخمل بلا
8 آبان 93 17:16
" رقیه , سه ساله کربلا " این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم شکر خدا اکنون درون تشت هستی بر روی نی بودی , تو را هر بار دیدم بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش من مثل زهرا مادرت , آزار دیدم یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم احساس کردم صورتم آتش گرفته خود را میان یک در و دیوار دیدم مجموع درد خارها بر من اثر کرد من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم (سوغات مکه) توی گوشم بود بردند کوفه همان را داخل بازار دیدم!
مامانی دخمل بلا
10 آبان 93 0:11
شعر احمد سوسرایی برای حضرت علی اصغر وقتی حسین(ع) مصحف کوچش را درودن رحل دستانش گرفت تا با صوت خوشش آیه ی جهاد بخواند تیری سیاه چوب مته وار ، صفحه ی نازکش را پاره کرد , واژه واژه خون چکید بر رحل حسین , حسین (ع) آن روز به رشته ی تحریر در آورد کتاب هدایت جهانیان را ...
مامانی دخمل بلا
10 آبان 93 15:43
چرخید خداوند به دور سر تو زد بوسه به پاره پاره ی پیکر تو والله که کشتی نجات همه است گهواره ی کوچک علی اصغر تو
عمه جون زهرا
18 آذر 93 23:56
ریزه میزه پاتو نکن توکفش بزرگترها