فرار از زندان...
دختر شیطون من
این روزا روزای خونه تکونیه ومن با شما امسال داستانی خواهم داشت
امروز تصمیم گرفتم کمد دیواری اتاق خوابمونو مرتب کنم که شما با سرعت بالات همش میومدی لبه تخت
یعنی تخت خودت و تخت ما رو که کنار همدیگه ست با سرعت باور نکردنی فتح میکردی و من با هر بار گذاشتن شما گوشه تخت خودت و رسیدنت به لبه تخت ما فقط در حد یک کتاب جابه جا کردن وقت داشتم این بود که تصمیم دیگه ای گرفتم حالا خودت نگاه کن
و اما شما هم بیکار ننشتی و کمر همت برای خلاصی خودت از زندانی که برات درست کرده بودم بستی و موفق هم شدی دختر باهوش من
یعنی مهارتی پیدا کردی تو رد کردن موانع یه پا تپه نورد شدی واسه خودت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی