شش ماهگی یا نیم سالگی...
عزیز من
گل من
تولدت مبارک
دخترم نیم سالگیت مبارک
شش ماه با همه سختی ها و شیرینی هایی که داشت گذشت مثل برق و باد
باورم نمیشه که فرشته آسمونی من شش ماهه زمینی شده.
تو این شش ماه کارای زیادی یاد گرفتی و و هر روز ما رو با یک کار جدید شگفت زده کردی و ما معجزه خداوند رو هر روزه میبینیم
دیروز روز تولدت بود و برای تو زیاد روز خوبی نبود آخه دو تا واکسن داشتی
گل من از دیروز تب داری و بی حالی و منم دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم
سرجات دراز میکشی و اصلا شیطونی نمیکنی
الهی فدات بشم که تو این شش ماه دختر خوبی برای ما بودی و من و بابایی رو زیاد اذیت نکردی
دیشب بابایی مهربون برات کیک خرید و بردیم خونه مامان جون
شمارو روی مبل و کیک رو رو دسته مبل گذاشتم تا ازت عکس بگیرم که یه دفعه دیدم دست کردی تو کیک و مشتت پر خامه شده
این عکس کیکه و اون تیکه ای که خراب شده رد دست خانم خانما
اینم نازدار خانم شیش ماهه من