اتفاقات مهم بهار
فاطمه جوووووووووووووووووووونم
دختر قشنگم
روز هشت فروردین سالروز ازدواج من و بابایی بود که تو یه هدیه ناب شب قبلش به ما دادی که خیلی واسم دلچسب بود و اون خوندن شعر برای اولین بار بود
شب آخر شب که میخواستیم بخوابیم شروع کردی:
تاب تاب سی
خودا سی
بلق سی
همون شعر تاب تاب اباسی خودمونه هاااااااااااااا
و من کلی ذوقیدم
ماشالله ماشالله بش بگین
و بلدی تا ده بشمری
و اینکه دقیقا از امروز ینی پونزده فروردین 94 پروژه از پوشک گرفتنتو به صورت آزمایشی شروع کردم و از این بابت کلی خوشحالم
ایشالله به زودی به موفقیتای بزرگ دست پیدا کنیم
باشد که رستگار شویم
الان کلی کلمه میگی جمله هم میگی و گاهی کله ما رو هم میخوری
تو دورانی هستی که شدید با ما پسرخاله شدی و من و بابایی رو به اسم صدا میکنی و به من با یه لحن دوست داشتنی میگی اسانه
اسم خودتم میگی ماطته
این دو تا رو نگا به افق های دور دست مینگرند...