نی نی ماست و یه عالمه خاطرخواه
عرضم به حضور دختر گلم:
حکایت از جایی شروع می شه که چند هفته پیش واسه عید قربان عمه جان(عمه بابایی) به اتفاق دخترای مهربونش تشریف میارن سبزوار و خیلی مشتاق بودن که شاهزاده خانم ما رو ببینن
روز عید همه خونه مادر جون جمع بودیم و تا رسیدیم تو رو از بغلم گرفتن و شروع به ابراز علاقه کردن و تو رو به زور از دست هم می گرفتن تو بغل خودشون و این برنامه تا بعد از ظهر ادامه داشت. فک کنم تو هم مثل من حال می کردی آخه اصلا بد قلقی نمی کردی و واسه تشکر از لطفشون لبخند میزدی و اونام خوشحال می شدن.
فرداش عمه جان واسه چشم روشنی شما پنجاه هزلرتومن پول دادن و حسابی ما رو شرمنده کردن.
همینجا از طرف شما ازشون تشکر میکنم
حیف ما از دختر عمه ها عکس نگرفتیم ولی اونا تا دلت بخواد از سرکار خانم عکس گرفتن. محبت دارن دیگه...............
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی