استقبال از مامان جون
فاطمه گلم
مامان جون یه هفته بود که رفته بود کربلا و ما حسابی دلمون براش تنگ شده بود واسه همینم تصمیم گرفتیم واسه استقبالش بریم مشهد و هم زیارت کنیم و هم مامان جونو ببینیم
یه مشهد یه روزه
پنج شنبه عصر با محمد صالح اینا راه افتادیم به سمت مشهد
صبح جمعه واسه دعای ندبه رفتیم حرم و شما هم سحر خیز ، همه شو بیدار بودی و منم موفق شدم ازت عکس بگیرم
و دوباره ظهرشم رفتیم حرم جای همگی خالی خیلی چسبید و همه تونم تو حرم یادم بود و براتون دعا کردم دوستای خوبم(واقعا هاااااااا)
عصر هم مامان جون ساعت پنج و نیم پروازش نشست و شما کلا تو فرودگاه خواب بودی
بعد از اینکه مامان جونو دیدیم از همون فرودگاه راهی وطن شدیم
و اما از هرچه بگذریم سخن سوغاتی خوش تر است
این دفعه با وجود سفارشات زیادی که به مادر دلبند مبنی بر نخریدن سوغاتی کرده بودیم بازم ما رو شرمنده کردن
اینم شما با لباس چین چینی سوغاتی
و این شما و ساجده و محمد صالح با سوغاتی هاتون
و چقدر سخت بود کنترل شما وروجکا واسه عکس گرفتن
مامان جون عزیز خیلی خیلی ممنون و خیلی خیلی دوستت داریم