دلنوشته دخترانه
باباجون سلام
این روزا مثل هر سال این موقع بیشتر از هر وقت دیگه ای دلتنگت میشم
یاد اون عید آخر و اون مسافرت لعنتی و ده فروردین و....
دلتنگتم
بابایی مهربونم وقتی پر کشیدی به آسمون من یه دختر 12 ساله بودم که بیشتر از هروقت دیگه ای نیاز به وجود پدرانه ات داشتم نیاز به محبت پدرانه و نوازش های پدرانه ولی ....
طفلی مامان که جدای از غم نبودنت و تنها شدن خودش واسه ما انصافا هم پدری کرد وهم مادری
بابایی موقع رفتنت به بهشت من همش 12 سالم بود و حالا خودم مادر یه دخترم
چقدر دلم میخواس تو لحظه لحظه های شیرین زندگیم کنارم بودی
ولی حیف
خواستم امشب شب سالگرد عروجت به ملکوت گوشه ای از دردل های دخترانه مو بنویسم تا بلکه از بار دلتنگیم یه خورده کم بشه
برای شادی روح پدرم و برادرم و خواهرزاده عزیزم صلوات
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی