دختر حسینی من امروز روز عاشورا و آخرین روز از دهه اول اول محرم بود همه ی سال منتظر محرم و عشق بازی با روضه های اربابیم و امسال من از ترس شیطنت های بی حد و اندازه شما تا چهارم محرم هیات نرفتم و شب چهارم دیگه دلم خیلی شکست که نمیتونم برم و به بابایی گفتم من به هرقیمتی شده میخوام برم هیات حتی شده همشو سرپا باشم و فاطمه رو از این ور و اونور بگیرم خلاصه دلو زدم به دریا و به همراه یه دخمل فضول رفتیم هیات و به همت مامان جون و عمه و سمیرا جون و تنی چند از اقوام عزیز تونستیم بدون تلفات سپری کنیم ولی کمر برام نموند از بس گرفتمت و شبهای بعد هم به همین منوال سپری شد ولی شب به شب که شلوغ تر میشد فضی جولان دادن شما هم کم تر...