فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

فاطمه نازدار من

یه دردسر نسبتا بزرگ

سلام دختر بلای من گفتم از پوشک گرفتنتو از پونزده فروردین شروع کردم... روزای اول که خودت میومدی و تو دستشویی و.... من کلی ذوق میکردم ولی الان... دیگه زیادی به دستشویی علاقه مند شدی طوری که گاهی دلم میخواد لهت کنم تو دستشویی که قشنگ بیست دقیقه یا بیشتر ما رو نگه میداری و منم باید باهات بشینم از این طرف تا با کلی وعده و وعید و گاهی هم با دعوا میارمت بیرون بعد دو دقیقه باز میگی (جیش عوض )و باز روز از نو و روزی از نو این مساله زمانی آزار دهنده میشه که آخر شب که من از شدت خستگی جنازم هوس توالت رفتنت میکنه اونم نه یه بار.... اونجام که میری اساسا تا حال منو با یه کاری نگیری ول نمیکنی مثلا دیروز بهت گفتم دست...
23 فروردين 1394

اتفاقات مهم بهار

فاطمه جوووووووووووووووووووونم دختر قشنگم روز هشت فروردین سالروز ازدواج من و بابایی بود که تو یه هدیه ناب شب قبلش به ما دادی که خیلی واسم دلچسب بود و اون خوندن شعر برای اولین بار بود شب آخر شب که میخواستیم بخوابیم شروع کردی: تاب تاب سی خودا سی بلق سی همون شعر تاب تاب اباسی خودمونه هاااااااااااااا و من کلی ذوقیدم ماشالله ماشالله بش بگین و بلدی تا ده بشمری و اینکه دقیقا از امروز ینی پونزده فروردین 94 پروژه از پوشک گرفتنتو به صورت آزمایشی شروع کردم و از این بابت کلی خوشحالم ایشالله به زودی به موفقیتای بزرگ دست پیدا کنیم باشد که رستگار شویم الان کلی کلمه میگی جمله هم میگی و ...
15 فروردين 1394

سیزده به در خوب

گل مامانی امسال تقریبا اولین سیزده به درت بود و کلی هم با بچه ها خوش گذروندی خدا رو شکر هوا هم که عالی و آفتابی بود اینجا یه قدم اون ور تر آهنگ نای نای گذاشته بودن و شما دوتا... و اینم نی نی خاله جون(مهدیار) که اولین سیزده به در عمرشو سپری میکرد ماششششششششششششششششششالله   ...
15 فروردين 1394

بهار بهار چه اسم آشنایی

سلام عشق من امروز بعد از پایان تعطیلات نوروز بلاخره سرمون خلوت شد و گذرمون به دفتر خاطراتت افتاد و بر آن شدم  که چند تا پست ناب رات یادگاری بزارم این پست رو اختصاص میدم به عکسات البته از اون جایی که دوربین همش دست بابایی بود نشد خیلی ازت عکس بگیرم بیشتر عکسا مال دو روز آخر تعطیلاته اینجا خونه دایی احمده که شما سه تا وروجک شیطون(محمدصالح و محمدحسین) رفتین پشت در نشستید   اینم شما و محمدصالح خونه دایی جون من   ...
15 فروردين 1394

دلنوشته دخترانه

باباجون سلام این روزا مثل هر سال این موقع بیشتر از هر وقت دیگه ای دلتنگت میشم یاد اون عید آخر و اون مسافرت لعنتی و ده فروردین و.... دلتنگتم بابایی مهربونم وقتی پر کشیدی به آسمون من یه دختر 12 ساله بودم که بیشتر از هروقت دیگه ای نیاز به وجود پدرانه ات داشتم نیاز به محبت پدرانه و نوازش های پدرانه ولی .... طفلی مامان که جدای از غم نبودنت و تنها شدن خودش واسه ما انصافا هم پدری کرد وهم مادری بابایی موقع رفتنت به بهشت من همش 12 سالم بود و حالا خودم مادر یه دخترم چقدر دلم میخواس تو لحظه لحظه های شیرین زندگیم کنارم بودی ولی حیف خواستم امشب شب سالگرد عروجت به ملکوت گوشه ای از دردل های دخترانه مو بنویسم تا بلکه از بار دلتنگیم یه خورده کم بشه برای...
11 فروردين 1394

نوروز نوشت

عیدی که بهارش قدم فاطمه باشد صدها برکت از کرم فاطمه باشد امید که یک مژده ز صدها خبر خوش پیغام فرج در حرم فاطمه باشد   اللهم عجل لولیک الفرج   بحق فاطمه(س)     هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز   عکسا باشه واسه بعد عیدتون مبارک ...
2 فروردين 1394

تولد عشقم سلما

فاطمه جون دیشب میدونی تولد کی بود؟ تولد دختر یکی از بهترین دوستای مامانی، سلمای نااااااااااااااازم که دو ساله شده حیف که کلیومتر ها ازمون دورن کاش پیشمون بودن و از نزدیک تولدشو تبریک میگفتیم ولی اشکال نداره از همین جا تبریک میگیم دوتایی مطمئنم خاله الهه عزیز تبریک مجازی ما رو هم قبول میکنه بس که مهربونه گل من سلمای عزیزم   تولدت مبارک   برات تو این روز قشنگ بهترین ها رو آرزو میکنم عزیزم این گلام هدیه مجازی ما به سلما ...
10 اسفند 1393