فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

فاطمه نازدار من

حلما خانوم و تولد سه ماهگی و پابوسی امام رضا

بلاخره بعد از چند ماه آقا طلبیدمون و رفتیم یه مشهد یه روزه.یه کم خسته شدیم ولی می ارزید.اینم بگم حلما خانوم حالش خوب نبود و یه کم مامانی رو خسته کرد. اینم حلما خانوم تو صف نماز توی حرم مطهر...
23 مرداد 1396

احوالات این روزهای ما.... دمر کردن

جونم براتون بگه که ما یه دو ماه و نوزده روزه که نی نی دار شدیم بسلامتی و خدا منت بر سر ما گذاشت و یه آبجی ناز و مامانی نصیب فاطمه خانوم کرد چیزی که همیشه آرزوشو داشتم الحمدلله این روزا گرفتار تر از همیشه هستیم فاطمه که درگیر آبجی داریشه خخخخ منم که درگیر بچه داری اونم دوتااااا اونم از نوع فضول دیشب حلما خانوم خودشو برا اولین بار دمر کرد و ما را بسی شنگولید ...
9 مرداد 1396

ویروس مهلک

سلام گل مامانی امروز بعد از مدتها هوس کردم بیام اینجا و بنویسم برات عزیز دلم هفته سختی رو گذروندیم نفس مادر هفته پیش یه شب بعد عمری با عمه جون و عموجون اینا رفتیم سینما از اونجا که برگشتیم همین که لباساتو عوض کردم دوتا سرفه کردی و اندازه دوتا کاسه بالا آوردی لباساتو عوض کردم و باز دوباره بردمت حموم همین که در اومدیم باز دوباره... تا صبح بالا سرت بیدار بودم و چندین بار بالا آوردی و واسه هر دفعه اش من کلی اشک ریختم  بعد نماز با بابایی بردیمت بیمارستان و سرم و... بهتر شدی ولی لاجون افتاده بودی نازنینم بعدشم اسهال و‌... شب بردیمت متخصص که گفت ویروس وارد معدت شده و دو سه روز دیگه ادامه داره دکتر گفت دو ساعت دوساعت...
4 آبان 1395

تولدت مبارک

جان مادر عزیزم مثل امروز اومدی به دنیا و شمع و چراغ خونه مون شدی خوش اومدی مهربون من اندازه تمام آسمونا دوستت دارم بهترینم ...
18 مرداد 1395

یه روز خوب با پسرخاله های خوب

سلام و صد سلام اول از همه علت آپ نکردنمو بگم. ورای تنبلی تو این کار دو سه بار اومدم یه عالمه از وقایع تایپیدم که متاسفانه با زدن یه کلید اشتباه همش میپرید و دیگه خدایی از مزه میفتاد برام الان توضیحام قانع کننده بود؟😆😆 القصه.... از اول هفته خواهر زاده های گلم،محسن و محمد امین که قد یه دنیا وستشون دارم و تو دیار غربت زندگی میکنن واسه اولین بار تو عمر سیزده و نه ساله شون تصمیم گرفتن با مامان و باباشون برنگردن شهرشون و پیش ما بمونن خلاصه از اول هفته که یا من خونه مامان جون بودم یا بچه ها رو میبردیم پارک تااا دیروز که سه شنبه بود دعوتشون کردم خونه مون و رفتم دنبالشون و همراه مامان گلم قدم رنجه کردن و اومدن خونه مون به من و فاطمه که ...
23 تير 1395