سخت ترین پروژه جیییییییییییییییش
بعله دیگه خانم بودی خانم تر شدی فاطمه خانوم
شروع پروژه مون از اواسط مهر بود که دیگه حس کردم قشنگ متوجه میشی
هفته اولو با پوشک بردمت دستشویی ولی از هفته دوم یه هویی پوشکو جمعش کردم و کلا شبا هم حتی پوشکت نکردم و موفقیت آمیز بود خدا رو شکر
این وسط دهه محرم بود که مامان جون گفت میری حسینیه باید پوشکش کنی و من میترسیدم دوباره عادت کنی که خدا رو شکر کلا تو پوشک جیش نمیکردی
البته الان چون بعد چند ماه دارم مینویسم زیاد از مشقات راه یادم نیست
فقط یادمه دهه محرم تا چراغا خاموش میشد الکی میگفتی جیش دارم و منو چندین بار میکشوندی دستشویی و دریغ از یه قطره
فقط دیگه وقتی میومدم تو مجلس عذاداری یاالله های آخرشو میرسیدم
ولی مطمینم خدا میبینه اینارو
آخه گاهی خیلی دلم میسوخت
خلاصه که الان دیگه ماشالله کاملا میشه بهت اعتماد کرد آخه از خودم بیشتر نگه میداری
عااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقتم
هویجوری هوس کردم یه عکس از هشت ماهگیت ینی نوروز اولت بزارم