فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

فاطمه نازدار من

گذروندن یک پروژه سخت

1394/3/28 12:26
نویسنده : مامان افسانه
686 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناز مامان

سلام سلام سلام

بعد از یه تاخیر طولانی باید بگم روزهای سختی رو گذروندی و خانوم تر شدی

الان چند وقته که دیگه با مه مه خدافظی کردی و مثل یه خانوم شبا میخوابی

جریان از روزی شروع شد که واسه مبعث رفته بودیم مشهد و من تو حرم امام رضا از خدا و ائمه خواستم که کمکم کنند که شروع و پایان این پروژه خوب باشه

از مشهد که اومدیم یعنی روز یکشنبه مرحله اول رو اجرا کردم و شیر میان وعده که تقریبا زیاد هم بود رو حذف کردم. کار آسونی نبود آخه هر بار که اومدم بشینم اومدی آویزون شدی از گردنم که... (مه مه میخوام)

روز سه شنبه 28 اردیبهشت که روز آخر رجب هم بود با هم امامزاده که با مدد از ائمه فاز دوم و اصلی پروژه رو شروع کنیم و اون هم حذف شیر ظهر بود که عادت داشتی فقط با شیر بخوابی هم ظهر و هم شب و لاغیر

سه چهار روز کلا ظهرا نخوابیدی و من تا تونستم باهات بازی کردم و سرگرمت کردم که کمتر بهانه شیر بگیری

یک هفته به همین منوال گذشت و حالا نوبت حذف مرحله اول شیر شبانه بود که از همه مراحل سخت تر بود و این وسط عدم همکاری بابایی تو این مرحله سختی و رنج کارمو دوچندان کرده بود

سه شنبه 5 خرداد استارت کار رو زدم و تو روز خوب خسته شدی و ظهر هم نخوابیدی و شب ساعتای ده از خونه باباجون که میومدیم تو ماشین خوابت برد و...

چهار شب همین شیوه رو پیش بردم تا جمعه(البته فقط قبل خواب نمیدادم و نیمه شبا که دو سه باری بیدار میشدی بهت شیر میدادم) که ساعتای هفت خوابت برد بماند که ظهرش که خونه باباجون بودیم چقدر گریه کردی واسه مه مه ولی...

ساعت هفت تا نه خواب بودی و حسابشو بکن دیکه من چطوری میخواستم شب بخوابونمت بدون شیر

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

شب تا یک باهات بازی کردم و تو به انگیزه شیر خوردن گفتی (برق خاموش،بوخواب)

منم خوشحال که خوابت گرفته ولی......

گریه و اشک و جیغ که (من مه مه موخام)

به هیچ صراطی هم مستقیم نبودی

این وسط زخم زبونای بابایی که دخترم گناه داره و شیرش بده و... بیشتر دلمو ریش میکرد

علی رقم میلم مجبور شدم یه کم قطره استامینوفن بزنم به سینم تا ببینی تلخه و بیخیال شی

جواب داد و بعد کلی گریه و دل ریش شده من و عذاب وجدان و خلاصه خیلی لحظات تلخی بود شما پشتتو به من کردی و خوابیدی

حالا نوبت این بود مرحله دوم حذف شیر شبانه رو هم متحمل بشم با همه سختی هاش

همون شب نصفه شب طبق عادت بیدار شدی و شیر میخواستی و من دوباره مجبور به استفاده از استامینوفن شدم و بعد کلی گریه بغلت کردم و آوردمت تو هال و یه کم آب خوردی و بعد کلی بهانه خوابیدی

از صبح اون روز یه غم خیلی بزززززززززززرررررررررررگ دلمو گرفته بود

حس میکردم یه چیز خیلی بزرگ رو ازم گرفتن

حس میکردم یکی داره ازم دورت میکنه

خیلی حس بدیه

دلم میخواست بازم بهت شیر بدم بازم با هم تماس داشته باشیم و بازم بهم نزدیک باشی

شب موقع خواب گفتی مه مه موخام گفتم تلخه یادته؟ میخوای بهت بدم ؟

گفتی نهههههههههه تلخه... ولی بازم با گریه خوابیدی

منم که محض احتیاط استامینوفنه رو زده بودم خوابیدم

بازم نصفه شب و... 

سینم که استامینوفنی بود با خیال راحت دهنت کردم و گفتم الان خودت درش میاری ولی در کمال ناباوری دیدم خوردیش

هم تعجب کرده بودم هم ناراحت بودم هم خوشحال

خوشحال بودم چون یه بار دیگه بعد اون حس غمبار دوباره حس شیرین شیر دادنو اونم ناخواسته تجربه کردم

اصن نمیتونم حسی که اون موقع داشتمو توصیف کنم

همه اون 22 ماه شیر دهی یه طرف اون یه شب یه طرف

از وقتی شیر تو کامل حذف کردم هزار ماشالله غذا خوردنت خیلی بهتر شده و اطرافیان میگن یه کم به رنگ و رو اومدی آخه خیلی لاغری

و علت اصلی دل کندن از شیر دادنت که واسه خودم بیشتر از تو سخت بود همین مساله بود

ولی هنوزم از غرغرای نصف شبت بهرمندم و همچنان یه خواب درست و حسابی ندارم ولی خب به غذا خوردنت می ارزه

طولانی شد ولی باید همشو مینوشتم تا برات به یادگار بمونه دختر نازم

البته فعلا پسر مامانی و بابایی تا وقتی موهات قشنگ بلند نشده پوشیدن لباس دخترونه و گوشواره رو ممنوع کرده

 

 

اینم عکس از همون مشهدی که با شروع پروژه همراه شد

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (7)

مامانِ خمبل و فنقول
31 خرداد 94 11:28
سلام کجایین شما؟؟؟؟؟؟ ایشالا که تنتون سالم و دلتون خوش باشه
سمیه مامان زینب
11 تیر 94 0:07
سلام خانومی خوشحالم که موفق شدی دختری رو از شیر بگیری منم بالاخره تونستم دخترم رو از پوشک بگیرم
•♥مامان متین♥•
13 تیر 94 12:29
سلاااام دوست جون جونی. خوبین؟چ خبرررررر زیارت قبول گلی... جونم دخملی چلا کچل شده نازی همیشه به گردش و شادی گلم... خوش و سلامت باشید
مامان و بابایی دخمل بلا
14 تیر 94 14:50
سلام عزیزم کجایی دوستم ؟؟؟ خوبی ؟ دخملیت خوبه ؟؟؟ چه خبرا ؟؟؟ چی کار میکنی ؟؟؟ کم پیدایی گلم ؟؟؟
مامانی دخمل بلا
17 تیر 94 4:08
بی علی اصل عبادت باطل است / بی علی هر کس بمیرد جاهل است / بی علی تقوا گلی بی رنگ و بوست / بندگی همچون نماز بی وضوست .... ایام سوگواری و شهادت امیر مؤمنان , حضرت حد تسلیت باد ... ............... شب قدر است و طی شد نامه هجر / سلام فیه حتی مطلع الفجر . . . ..... من از عمق وجود خود ، خدایم را صدا کردم , نمیدانم چه میخواهی ، ولی امروز برای تو ، برای رفع غم هایت , برای قلب زیبایت ، برای آرزوهایت ، به درگاهش دعا کردم , و میدانم خدا از آرزوهایت خبر دارد ... التماس دعای مخصوص دارم در این شبهای خاص و نورانی و عزیز
مامانی دخمل بلا
18 تیر 94 16:14
امشب , متنی ندارم !!!!! حرفم حرف ساده ایست ؛؛؛؛ امشب مرایاد كن .... !!!! درهر """الغوث""" كه میگویی ؟؟؟ شاید به حق """""یارب""""" گفتنت !!!!! """خلصنایت""" برای من هم مستجاب شود ،،، آرزو دارم .... ناخواسته به دست آورید ،،، آنچه را که بي صدا از قلبتان گذر كرده است ،،،، و آنگاه شگفت زده با خود بیاندیشید ؛؛؛ آیا کسی برایم "دعا " کرده بود... ؟؟؟
مامانی دخمل بلا
31 تیر 94 23:47
بعضی آدم‌ها را نمی‌شود داشت , فقط می‌شود یک جور خاصی دوستشان داشت , بعضی آدم‌ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند , یا تو برای آنها ... اصلا به آخرش فکر نمی‌کنی , آنها برای این‌اند که دوستشان بداری ... آن هم نه دوست داشتن معمولی , نه حتی عشق ! یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست ... این آدم‌ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم , در کنج دلت تا ابد , یک جور خاص ، دوست داشته خواهند شد ...