فاطمه نازمفاطمه نازم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

فاطمه نازدار من

ویروس بدجنس

دختر نازدار مامان الان سه چهار روزه که حالت خوبه و الحمدلله به روال عادی زندگی برگشتی هفته پیش همین موقع بود که برای بار دوم بردیمت پیش متخصص و گفت باید بستری بشی انگار دنیا رو سرم خراب شد دو هفته پیش بدون هیچ علامتی شروع به سرفه کردی و بعدش آبریزش و بعدم تب بردیمت دکتر گفت تبش باید کنترل بشه و اینم شربت سرفه برای سرفه هاش بعد سه چهار روز تب میکردی که فقط با بروفن میومد پایین سه روز پشت سر هم دکتر که گفت بستری گفتم راه دیگه ای نداره گفت یه چرک خشک کن میدم اگه قطع نشد تبش بستری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! منم دو روز فقط به تو میرسیدم فقط که خدا رو شکر جواب داد و خوب خوب شدی خدایا خودت ...
13 دی 1394

سخت ترین پروژه جیییییییییییییییش

بعله دیگه خانم بودی خانم تر شدی فاطمه خانوم شروع پروژه مون از اواسط مهر بود که دیگه حس کردم قشنگ متوجه میشی هفته اولو با پوشک بردمت دستشویی ولی از هفته دوم یه هویی پوشکو جمعش کردم و کلا شبا هم حتی پوشکت نکردم و موفقیت آمیز بود خدا رو شکر این وسط دهه محرم بود که مامان جون گفت میری حسینیه باید پوشکش کنی و من میترسیدم دوباره عادت کنی که خدا رو شکر کلا تو پوشک جیش نمیکردی البته الان چون بعد چند ماه دارم مینویسم زیاد از مشقات راه یادم نیست فقط یادمه دهه محرم تا چراغا خاموش میشد الکی میگفتی جیش دارم و منو چندین بار میکشوندی دستشویی و دریغ از یه قطره فقط دیگه وقتی میومدم تو مجلس عذاداری یاالله های آخرشو میرسیدم و...
13 دی 1394

با چند ماه تاخیر

با سلام و عرض ادب  خدمت دختر گلم و همه دوستای نی نی وبلاگی خودم تو این مدتی که نیومدم ماشالله انقدرررررررررررررر اتفاقات متعددی بود که هی میگفتم اینو بنویسم ، اونو بنویسم و..... که دیگه آخر سر کلا بی خیال نوشتن میشدم ینی یه همچین آدم فعالی ام من البته غیر از بی حوصلگی خودم وجود اپلیکیشن های ارتباط جمعی اندرویدی هم مزید بر علت شده که دیگه کلا کامپیوترو طلاقش بدم خلاصه که فاطمه خانم گل گلاب امیدوارم قصور بنده رو عفو بفرمایید و همچنین شما دوستای گلم اصن یکی از دلایلی که باعث شد دوباره قدم بزارم اینجا، مامان خمبل و فنقل بود که امروز بهم پیام داد چرا وبلاگتو آپ نمیکنی ممنونم دوست عزیز یه تلنگر لازم...
13 دی 1394

روز دختر و دخترای دوست داشتنی ما

فاطمه جونم اول بگم روزت مبارک گل دخترم و میلاد حضرت معصومه هم به همه مبارک و اما دیشب یه کیک خوشمزه خریدیم واسه عمه جون گل و شما از همین جا روز دختر رو به خواهر شوهر گلم که مثل خواهر دوستش دارم تبریک میگم فائزه جووووووووووووووووووووونم روزت مبارک   ...
25 مرداد 1394

جشن تولد دو سالگی

دختر گلم سلام عسل مامان روز پنج شنبه بلاخره برات جشن تولد گرفتیم پنج شیش روز جشنت عقب افتاد تا خاله جون هم تو تولدت باشه خدا رو شکر همه چی به مراتب از پارسال بهتر بود چون همه کارارو به دل صبر انجام دادم و مثل پارسال هول هولی نشد فقط شما تو عکس گرفتن همکاری نمیکردی و اما اینم عکساااااااااااا سه چرخه هدیه مامان جون و باباجونه ممنون اینم کیک و ژله تصویری باب اسفنجی که خیلی دوست داری اینم محسن که مهدیار و محمد صالح بغلشن ساجده و محمدامین شمام که نمیومدی عکس بگیری لباس خوشگله تنت هدیه زمنو(زن عمو)و عمو جون کیفت با 40تومن هدیه خاله جون کف...
25 مرداد 1394

تولد تولد تولدت مبارک

گلدونه من تولدت مبارک دختر نازم عزیز دلم دو ساله که پا به پات دارم زندگی میکنم درست مثل خودم احساسی هستی الان مثل خودمون دیگه حرف میزنی ماشالله همه از شیرین زبونیت میخوان بچلوننت کارای بزرگ بزرگ میکنی طوری که دهن همه باز میمونه و البته شیطونیای بزرگ بزرگ ینی الان من ده صفحه هم که تایپ کنم نمیتونم وصف فضولیا و شیرین کاریاتو بنویسم فقط اونایی که باهات زندگی میکنن میدونن چه اعجوبه ای هستی ماشالله خلاصه که تو این دو سال کنار همه سختیاش من و بابایی طعم شیرین تر از عسل زندگی رو چشیدیم جشن تولدت رو چون میخواستیم خاله جونی هم از مشهد بیاد انداختیم آخر همین هفته ایشالله ...
17 مرداد 1394

گذروندن یک پروژه سخت

دختر ناز مامان سلام سلام سلام بعد از یه تاخیر طولانی باید بگم روزهای سختی رو گذروندی و خانوم تر شدی الان چند وقته که دیگه با مه مه خدافظی کردی و مثل یه خانوم شبا میخوابی جریان از روزی شروع شد که واسه مبعث رفته بودیم مشهد و من تو حرم امام رضا از خدا و ائمه خواستم که کمکم کنند که شروع و پایان این پروژه خوب باشه از مشهد که اومدیم یعنی روز یکشنبه مرحله اول رو اجرا کردم و شیر میان وعده که تقریبا زیاد هم بود رو حذف کردم. کار آسونی نبود آخه هر بار که اومدم بشینم اومدی آویزون شدی از گردنم که... (مه مه میخوام) روز سه شنبه 28 اردیبهشت که روز آخر رجب هم بود با هم امامزاده که با مدد از ائمه فاز دوم و اصلی پروژه رو شروع کنی...
28 خرداد 1394

ک مثل ...

دختر نازدار من که الان شدی پسر نازدار نمیدونم از کجا شروع کنم ولی.... بعد از کلی کش و قوس مبنی بر ماشین کردن موهای نرم و نازکت که از زمستون پارسال از من اصرار و از بابایی... بلاخره بنا بر این شد که صبح شنبه ینی 29 فروردین 94 با باباجون ببریمت آرایشگاه و خووووووووب موهاتو کوتاه کنیم بعد دیشب با بابایی شروع کردم به صحبت که ببین موهاش یکدست نیس و دائم به هم ریخته ست و همیشه حتی وقتی موهاشو آب و شونه میکنیم مثل شلخته هاس بچم یه هویی نمیدونم چی شد که نفوذ کلامم یه هویی(تاکید میکنم یه هویی) رفت بالا و بابایی گفت نمیخواد ببرینش آرایشگاه خودم کچلش میکنم هیچی دیگه پدری که از پاییز و زمستون پارسال پافشاری میکرد رو اینکه دخت...
29 فروردين 1394

یه دردسر نسبتا بزرگ

سلام دختر بلای من گفتم از پوشک گرفتنتو از پونزده فروردین شروع کردم... روزای اول که خودت میومدی و تو دستشویی و.... من کلی ذوق میکردم ولی الان... دیگه زیادی به دستشویی علاقه مند شدی طوری که گاهی دلم میخواد لهت کنم تو دستشویی که قشنگ بیست دقیقه یا بیشتر ما رو نگه میداری و منم باید باهات بشینم از این طرف تا با کلی وعده و وعید و گاهی هم با دعوا میارمت بیرون بعد دو دقیقه باز میگی (جیش عوض )و باز روز از نو و روزی از نو این مساله زمانی آزار دهنده میشه که آخر شب که من از شدت خستگی جنازم هوس توالت رفتنت میکنه اونم نه یه بار.... اونجام که میری اساسا تا حال منو با یه کاری نگیری ول نمیکنی مثلا دیروز بهت گفتم دست...
23 فروردين 1394

اتفاقات مهم بهار

فاطمه جوووووووووووووووووووونم دختر قشنگم روز هشت فروردین سالروز ازدواج من و بابایی بود که تو یه هدیه ناب شب قبلش به ما دادی که خیلی واسم دلچسب بود و اون خوندن شعر برای اولین بار بود شب آخر شب که میخواستیم بخوابیم شروع کردی: تاب تاب سی خودا سی بلق سی همون شعر تاب تاب اباسی خودمونه هاااااااااااااا و من کلی ذوقیدم ماشالله ماشالله بش بگین و بلدی تا ده بشمری و اینکه دقیقا از امروز ینی پونزده فروردین 94 پروژه از پوشک گرفتنتو به صورت آزمایشی شروع کردم و از این بابت کلی خوشحالم ایشالله به زودی به موفقیتای بزرگ دست پیدا کنیم باشد که رستگار شویم الان کلی کلمه میگی جمله هم میگی و ...
15 فروردين 1394